حرف اول پست (لذت عشق مخفی) - یک ماه و 25 روز از روز مصاحبه ی پالایشگاه گاز گذشته و هنوز خبری از جواب مصاحبه نیست. و من یکم عصبی هستم و فکر نمی کردم جواب مصاحبه این همه طول بکشه. خیلی زودتر از اینها حساب کرده بودم جواب مصاحبه بیاد و کلا رابطه م با پری رو بر مبنای جواب این مصاحبه برنامه ریزی کرده بودم. با خودم گفته بودم زود جواب مصاحبه میاد و کارم اگر اوکی شده باشه با پدر مادر پری قضیه رو در میون میذاریم و میریم برای مقدمات ازدواج در یکی دو سال پیش رو.

اما الان که جواب کارم نیومده و من طبق معمول به خاله م و بابام و شهرزاد خواهرم گفتم قضیه ی پری و شیراز رفتنم رو و اعلام موضوع به پدر و مادر پری هی داره عقب میفته، یه استرس و اضطراب عجیبی توی دلم افتاده که حالا خیلی ربط خاصی به رابطۀ نوعی من و پری نداره. فکر کردن به اینکه کی وقتشه به پدر و مادر دختر بگیم؟ و راستش اول باره توی روابط 6 و 7 سال اخیرم که یکم از اعلام رابطه به پدر و مادر دختر ترس برم داشته. نشستم با خودم فکر کردم، که یعنی چی دلیلش چیه؟ منی که 6 ساله خودمو پاره کردم یه دختر راضی نشد منو به پدر و مادرش بگه، حالا چرا 6 سال همنشینی با این دست دخترها من رو هم به ترس انداخته از یک عشق و عاشقی آدمیزادی و غیر پنهان؟

یکم فراتر از خودم هم فکر کردم. به اینکه چه خبره توی مملکت که الان همه دنبال عشقای ممنوعه هستن؟ چرا کمتر زن یا حتی مردی رو می تونی پیدا کنی که از همسر و زندگی خودش رضایت کامل داشته باشه و مجازی یا واقعی یه گوشه ای یکی دوتا هفت هشت ده تا عشق مخفی و ممنوعه برای خودش نداشته باشه؟

چی شده که خود منم الان از تعهد و عشق ازدواجی ممتد و روزمره ترس به دلم افتاده و ته دلم وسوسۀ رابطه های مخفی خیلی شیرینتره از این عشقی که انگار دیگه هیچ هیجانی نداره وقتی از کسی مخفی نباشه؟

خوب به یک جواب رسیدم: نسل ما توی ایران، از دهۀ 50 و 60 تا 70 تقریبا، به این شکله که پدر و مادر و اجتماع ما رو به هر طریقی که می تونستن از عشق و عاشقی عادی ترسوندن. پدر و مادر و نظام ما رو عادت دادن به عشق مخفی، عشق پنهون، عشق یواشکی و ممنوعه. به هزار و یک طریق ترسوندن ما رو از به زبون آوردن یه عاشقی پاک و کامل. نسلی که عادت کرده به تماسهای یواشکی بیرون خونه، پچ پچ های شبانه با هندسفری زیر پتو و هر 5 دقیقه مثل میرکت (همون جونوره!) سر بالا آوردن از زیر پتو و گوش کردن به سالن که آیا بابا یا مامانت بیدار نشدن برن دسشویی؟ یوقت نفهمن با دوست دختر و دوست پسرت حرف میزنی بدبخت بشی!  دارم با خودم فکر می کنم این نسلی که عادت کرده به لذت بردنهای یواشکی، چجور وقتی فاکتور هیجان از این لذتِ مخفی حذف میشه، فردا کنار زن یا شوهر قانونیش میخواد بدون اون هیجان از کنار همسر بودن لذت ببره؟ میگین نه؟ این ضرب المثل رو شنیدین که میگن ترک عادت موجبِ مرضه؟ وگرنه شما این همه عشق ممنوعۀ متأهلها توی ایران امروز رو چجور می خواید توجیه کنید؟ خوشحال می شم بشنوم.

 

به قول زنده یاد افشین یدالهی:

خواستند از عشق، آغوش و بوسه را حذف کنند، عشق از آغوش و بوسه حذف شد.

 

چس نالۀ روزِ مادر: امروز بابا گفت سال دیگه سال موشه. یادم اومد که مامان متولد سال موش بود. مضرب دوازده رو شمردم: 12 - 24 - 36 - 48 - 60 - هوووووووف. اگه 5 سال پیش نمیرفتی و بودی الان تازه 60 سالت میشد. خدایی من هیچ، شهرزاد هیچ، بابا هیچ، خدا هیچ، اما خودت فکر نمی کنی برای رفتنت زود بود؟

 

ثبت دیتا - میخوام در اسرع وقت برم پیش روانشناس (احتمالا مرکز ارگانیک ماندد و دکتر بهزاد چاوشی و تیمش). و احتمالا یکی دو جلسۀ اول به مشاورم بگم لطف کنه و این هفت هشت تا پست دیتای احساساتم رو بخونه و با توجه به صداقتی که توی این پستها گذاشتم وسط، بهم بگه چه کنم و چه نکنم. خوب در ادامۀ مطلب یک سری اراجیف میخوام بنویسم که فقط احتمالا بدرد همون مشاوری می خوره که قراره ازش کمک بگیرم. پس بی خود وقتتون رو با خوندنش هدر ندین :D

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها